چاووشی پرست

یک لحظه پس از رگبار

چاووشی پرست

یک لحظه پس از رگبار

اون که برات می مرده کو؟!


بعد از مدت ها نمی دانم چه شد که یک باره سر از چاووشی پرست در آوردم ! بی اختیار صفحه باز شده و انگشتانم روی کیبورد شروع به نوشتن کرده! حتی به رسم و عادت پیشین به word هم نرفتم خیلی اتفاقی آهنگ "کجاست بگو" پلی شده. ملودی آغازین مرا می برد به پاییز و زمستان 87 ، به آن روز های سخت ، روزی هایی که تنها مرهم آن زخم ها همین صدا بود ، روزهایی که سختی اش به شنیدن صدایی این چنینی می ارزید. کسی که تمام اشتیاقش این بود که ساعت از 12 بامداد بگذرد و لحظه ی "فراغ" یا شایدم (فراق) فرا رسد و با این صدا خلوت کند. بغض گلویم را گرفته ، چند باری آهنگ را pause می کنم، تاب شنیدن نیست ! این آهنگ اولین آهنگی بوده و هست که با شنیدنش بی اختیار اشک می ریزم !به آن روز ها که فکر می کنم می گویم کاش اکنون هم این مرهم بود، کاش هنوز هم شوقش را داشتم ! همیشه هر لحظه که دلتنگ صدایش می شوم سراغش می روم ! حال که نگاه می کنم آن روز ها چقدر زود به زود دلتنگ می شدم امااین روز ها ... حال که نگاه می کنم سختی آن روزها کجا و این روز ها کجا ؟! شاید هم سهل شدنش بهانه ی ، صدای تو بود و من بی خبر بودم ! نمی دانم این چندمین بار است که "کجاست بگو" پلی می شود و من بی اختیار می نویسم ، اشک می ریزم و به آن روز های فراموش نشدنی می اندیشم ...

کجاس بگو

اون که برات می مرده کو؟!


پی نوشت :

این تصویر،ضمیمه ی همان خاطرات است!یا شایدم به قول دوست عزیزی تصویر زمینه ی آن خاطرات!